وقتی «مصعببنعمیر» در جنگ اُحد شهید شد، پیامبر بالای سر او آمد و گریه کرد
طبق آنچه که در روایت و تاریخ هست و به اصحابش گفت: این جوان در مکه البته قبل از مسلمان شدنش
بهترین و زیباترین و فاخرترین لباس ها را می پوشید و با زیباترین آرایش ها می خرامید (به تعبیر من) و
همهی مرد و زن مکه به او نگاه می کردند.
جوانی طبق ارزش های جاهلی و غرق در همان ارزش ها که همهی همّتش در آن روز این بود که
لباس زیباتر و فاخرتری بپوشد و چهرهی جذّابتری داشته باشد.
اسلام، این جوان را منقلب و تبدیل به یک قهرمان و یک آدم معنادار کرد. مدت ها قبل از آن هم که
پیامبر از مکه به مدینه هجرت کند، برای اینکه یثربی های آن روز، قرآن یاد بگیرند، این جوان را فرستاد.
پیرمرد هم دور و برِ خود داشت، ولی این جوان را فرستاد و او معلّم قرآن اهل یثرب شد!
در جنگ اُحد هم به شهادت رسید.
روی خاک های داغ بیابان افتاده بود؛ پیامبر ایستاد، به جسد مطهّر او نگریست و بنا کرد گریه کردن!
بیانات در دیدار جمعی از دانشجویان بسیجی